نيرنگ‌زن بياض اين راز

شاعر : جامي

صورتگري اينچنين کند سازنيرنگ‌زن بياض اين راز
چون صورت چين بديع‌پيکرکان کعبه‌ي بي‌نظير منظر
پاداش خوشي‌ش ناخوشي کرد،با شوهر خود چو سرکشي کرد،
بيمار به روي بستر افتادمسکين زين غم ز پا درافتاد
سودانديشي، زيان او شدآن وصل، بلاي جان او شد
بيماري او زمان زمان بيشمي‌بود ز خاطر غم انديش
مسکين به شکنج اين شکنجهچون يک دو سه روز بود رنجه
بگشاد و، بر او شکنجه بشکستناگاه عنايت ازل دست
وز تنگي اين قفس جهاندشاز کشمکش نفس رهاندش
آن کو ندهد به درد جان کيستجان داد به درد و جاودان زيست
آوخ ز جهان درد بر درددر بودن، درد و در سفر درد
مي‌داشت دلي چو غنچه پر خون،ليلي که ز درد و داغ مجنون
وز خون، دل خويشتن بپرداختاز مردن شو، بهانه برساخت
بنشست به رسم عده‌داريعمري به لباس سوگواري
شد ماتم شوهرش بهانهعشقش به درون نه داشت خانه،
مي‌کرد و زبان خلق کوتاه!عمري به دراز، گريه و آه